الف: بهبه، چه سعادتی!
ب: دقیقن چه سعادتی؟
الف: سعادت درک محضر تو. نویسندۀ مشهور.
ب: (با لبخندی نرم) من که نویسنده نیستم. اگر هم باشم، نویسندۀ مشهوری نیستم. اگر نویسندۀ مشهوری هم بودم، فکر نمیکنم درک محضرم باعث سعادت کسی میشد.
الف: شکستهنفسی میکنی.
ب: (با نوعی استفهام انکاری) شکسته نفسی؟!
الف(چیزی را در گوشیاش تایپ و جستجو میکند) شکسته نفسی: حامصِ مرکب، فروتنی، تواضع، هضم نفس. با کردن و نمودن صرف شود. خفض جناح. خود را کوچکتر از آنچه هست خواندن.
ب: (با لبخندی مبهم) ممنونم. اگر کاری داری در خدمتم.
الف: میخواستم احوالت رو بپرسم.
ب: دوست داری چه جوابی بشنوی؟ واقعیتو بگم؟ یا در هر صورتی پاسخ بدم: عالیم. از این بهتر نمیشه.
الف: اگر همیشه بگی عالی، حتی اگر در واقع عالی نباشی، عالی میشی. اینو از یه استادِ کاردرست شنیدم.
ب: اما اینطوری، عالیبودن و حتی احوالپرسی معنایی نداره. وانگهی مگه آدمیزاد همیشه باید عالی باشه؟ همۀ احوالات آدم بخشی از وجودشن. اگر قابل احترام نباشن قابل اعتنا که هستن. آدم که نمیتونه به خودش دروغ بگه. البته میتونه. خوب هم میتونه. اما نباید به خودش دروغ بگه.
الف: چه جالب. این جوری به موضوع نگاه نکرده بودم.
ب: این جوری هم نگاه کن. اگر واقعیت رو انکار کنی، نمیتونی تغییرش بدی.
الف: با این وصف اصل حالت چهطوره؟
ب: عالیام. عالی. از این بهتر نمیشه.
الف: فضولی نباشه اما…
ب: معمولن جملات بعدیت یه فضولی تمامعیاره.
الف: (با خنده) من که هنوز چیزی نگفتم.
ب: اگر حرفی که میخوای بزنی فضولیه، پس «فضولی نباشه» معنایی نداره. اگر فضولی نیست، باز هم «فضولی نباشه» بیمعنیه. به هر حال اگر قصد فضولی داری، پُزِ فضولینکردن نده.
الف: علی ای حال، میتونم دلیل عالی بودنت رو بپرسم؟
ب: اگر بگم نمیتونی، نمیپرسی؟
الف: نه
ب: اما بپرس
الف: برای چی فکر میکنی عالی هستی؟ توی این روزگار به نظرم هیچ کس عالی نیست. وانگهی، من از مصائب زندگی تو بیخبر نیستم.
ب: به دو دلیل. دلیل اول شخصیه و تصمیم دارم شخصی بمونه و دوست ندارم دربارش با کسی صحبت کنم. اما دلیل دوم برمیگرده به نوشتن.
الف: نوشتن؟
ب: آره. نوشتن. با نوشتن سعی میکنم، به قول تو این مصائب رو بهتر بشناسم. همچنین فرصتها رو. به جای فرار، دربارشون فکر کنم. براشون چارهای دستوپا کنم، حداقل از بار ذهنیشون کم و در بهترین حالت به هنر تبدیلشون کنم. وانگهی. زندگی که فقط این مصائب نیست. کلی زیبایی هست که با نوشتن میشه بهتر ازشون لذت برد.
الف: آخه…
ب: امتحانش کن. فقط امتحان کن.
یک پاسخ
درود بر شما
گاهی آدم دوست داره در وصف نوشتن برگرده به خودش بگه:
قسم به نوشتن!
(و بعد از لحظه ای مکث عمیق) خودش جواب بده: و تو چه میدانی که نوشتن چیست!
یا اینکه برگرده بگه:
در آغاز کلمه بود
و کلمه نزد خدا بود
و کلمه خدا بود…
مونتنی میگفت فقط وقتی مینویسم فکر میکنم؛
من میگم فقط وقتی می نویسم با خودم دیدار می کنم…